دوستی یه اتفاقه و جدایی یه قانون....

دروغ بگو ؛ تا باورت کنند....!! آب زیر کاه باش ؛ تا بهت اعتماد کنند....!! بی غیرت باش ؛ تا آزادی حس کنند ....!! خیانت هایشان را نبین ؛ تا آرام باشند ....!! کذب بگو ؛ تا عاشقت شوند........!! هرچه نداری بگو دارم , هر چی داری بگو بهترینش را دارم ....!! اگر ساده ای ؛ اگر راست گویی ؛ اگر باوفایی .... اگر با غیرتی ! اگر یک رنگی .... همیشه تنهایی ... !!! همیشه تنها ....

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت21:55توسط arefe | |

خندید و دستش را دور ...تنم حلقه کرد، اما همان طور آرام کنار هم نشستیم. بعد گفت: همیشه به یه رودخونه فکر می کنم که جریان آبش واقعاً سریعه و دو نفر که توی آب سعی دارن همدیگه رو بچسبن، همدیگه رو سفت بگیرن، اما عاقبت می بُـرن. آب خیلی شدیده. باید تن به آب بدن و از هم جدا بشن. به نظرم وضعیت ما هم همینه...!

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت21:54توسط arefe | |

لعنت به اوني که راه به راه بهش اس ام اس هاي عاشقونه دادم

 

و اون اين اس ام اس ها رو به يکي ديگه ميفرستاد ..

 

 

لعنت به اوني که واسه رفتنش گريه کردم ، رفت واسه دوستاش تعريف کرد ؛ خنديدن..

 

لعنت به اوني که تموم حرفامو براش با بغض نوشتم و با خنده خوند ..

 

لعنت به اوني بهش زنگ مي زدم تا صداشو بشنوم

 

 

و اون قطع مي کرد تا صداي يکي ديگه روبشنوه..

 

 

لعنت به اوني که به خاطرش رواني شدم و کلي افسردگي گرفتم آخرش بهم گفت :

 

تو يک آدم افسرده و رواني هستي .به همين خاطر ديگه نميخوام باهات باشم

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت21:48توسط arefe | |

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت21:46توسط arefe | |

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت21:42توسط arefe | |

خداحافظ برو عشقم برو که وقت پروازه
برو که دیدن اشکات منو به گریه میندازه
نگاه کن آخر راهم نگاه کن آخر جادست
نمیشه بعد تو بوسید نمیشه بعد تو دل بست
منو تنها بذار اینجا تو این روزای بی لبخند
که باید بی تو پرپرشه که باید از نگات دل کند
حلالم کن اگه میری اگه دوری اگه دورم
اگه با گریه میخندم حلالم کن که مجبورم
نگو عادت کنم بی تو که میدونی نمیتونم
که میدونی نفسهامو به دیدار تو مدیونم
فدای عطر آغوشت برو که وقت پروازه
برو که بدرقه داره منو به گریه میندازه
برو عشقم خداحافظ برو تو گریه حلالم کن
خداحافظ برو اما حلالم کن حلالم کن

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت21:40توسط arefe | |

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت21:26توسط arefe | |

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت21:17توسط arefe | |

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت16:44توسط arefe | |

زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند.

انها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند

زن جوان: یواشتر برو من می ترسم! مرد جوان: نه ، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: خواهش می کنم ، من خیلی میترسم! مردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری. زن جوان: دوستت دارم ، حالامی شه یواشتر برونی.
مرد جوان: مرا محکم بگیر . زن جوان: خوب، حالا می شه یواشتر برونی؟ مرد جوان: باشه ، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، اخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه.

روز بعد روزنامه ها نوشتند:

برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه افرید.در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت.

مرد جوان از خالی شدن ترمز اگاهی یافته بود پس بدون این که زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای اخرین بار دوستت دارم را
از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند


+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت15:36توسط arefe | |

یکی بود تو قصمون وفا نکرد ...

رفت و پشت سرشم نگاه نکرد ...

یکی بود زندگیشو هوس سوزوند ...

 آبروش رفت و دیگه اینجا نموند ...

یکی بود یکی نبود و یک پری ...

یه بغل عاشقی های سرسری ...

کی بود اون که طاقت گریه نداشت ...

عاشق هوس شد و تنهام گذاشت ...

کی بود کی بود اون تو بودی ...

کاشکی از اول نبودی ...

شاید باید می فهمیدم که قلب تو پر از ریاست ...

دوست دارم گفتن تو درست مثل باد هواست

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت1:44توسط arefe | |

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت1:38توسط arefe | |

چشمان پسرک، به چشمان زیبای دخترک دوخته شد...

 پسرک با خود گفت که این ها، زیباترین چشمان دنیایند...

 پسرک یک شبه عاشق شد، چشمان دخترک را عاشقانه دوست میداشت، و خوشبخت‌ترین پسرک دنیا بود...

 اما روزی چشمش به چشمانی زیباتر از چشمان دخترک افتاد....

 با خود اندیشید که این چشمان زیباترین چشمان دنیایند، و حس خوشبختی‌ را دو چندان خواهند کرد...

دخترک قصهٔ ما بار سفر بست، و از آن روز هیچکس دیگر او را ندید...

 حالا دخترک دیگر نیست، و پسرک چشمانی بس زیباتر از چشمان دخترک یافته، اما پسرک حس غریبی دارد...

انگار حس خوشبختی‌ در وجودش مرده...

 پسرک حالا میفهمد که این نگاه دخترک بود که زیباترین نگاه دنیا بود، نه چشمانش...

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت1:35توسط arefe | |

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت1:30توسط arefe | |

         مرگ انتظار است

                 عشق یکبار است

                     جدایی دشوار است

                           اما یاد تو تکرار  است

  آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم

             آن زمانی که دوستمان دارند لجبازی می کنیم

                               در آخر بابت آنچه که از دست دادیم فقط 

                                                                       آهی می کشیم ....

زندگی اجبار است

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت1:11توسط arefe | |

عشق چیزی نیست که با یکی بود یکی نبود شروع بشه

و با بالا رفتیم ماست بود قصه ی ما راست بود تموم بشه

عشق قصه ای که کلاغه هیچوقت به خونش نمیرسه...

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت15:56توسط arefe | |

غروب را دوست دارم چون به رنگ خون است...

خون را دوست دارم چون در رگ جریان دارد...

رگ را دوست دارم چون به قلب راه دارد...

قلب را دوست دارم چون.... پایگاه عشق است ...

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت15:49توسط arefe | |

چقدر سخته...وقتی از شدت بغض گلو درد بگیری...

اونوقت همه بگن...لباس گرم بپوش...

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت15:48توسط arefe | |

نام: گمنام....

شهرت: آواره..

جرم: محکوم به عشق..

گناه: به دنیا آمدن..

مدت: نامعلوم..

آدرس: میدان عشق،خیابان وفا،کوچه صفا،منزل عاشق،پلاک هزار و دوست...

تلفن: درد و رنج و غم و اندوه..

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت15:45توسط arefe | |

سخته نبودن کنار آدمهایی که اگه اگه کنارشون

باشی هم دلت براشون تنگ میشه....!!

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت15:45توسط arefe | |

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت15:43توسط arefe | |

تو سرنوشت من نبود جز غم و دل شکستگی

عمری گذشت و از تنم هنوز نرفته خستگی...!


+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت15:42توسط arefe | |

کاش فقط بودی وقتی بغض میکردم...بغلم میکردی و

میگفتی...ببینم چشماتو..منو نگاه کن...اگه گریه کنی..

قهر میکنم میرما...!!


+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت15:40توسط arefe | |

هی غریبه ... روی کسی دست گذاشتی که همه دنیامه اینقدر راحت بهش نگو...عزیزم...

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت15:34توسط arefe | |

همیشه تو بن بست زندگی همه بر میگردن

و سراغ عشق اولشونو میگیرن.....

اما وای از زمانی که عشق اولتم رفته باشه

سراغ عشق اولش.......

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت15:23توسط arefe | |

آنکه امروز دستش را اینقدر محکم گرفته ای،دیروز عاشق من بود...

دستت را خسته نکن...محکم یا آرام فردا توهم تنهایی.....!

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت15:23توسط arefe | |

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت15:20توسط arefe | |

از این پس تنها ادامه میدهم...!باران که میبارد

حتی به درخواست چتر هم پاسخ رد خواهم داد...

میخواهم تنهاییم را به رخ این هوای دونفره بکشم...

   نبار باران....من نه چتر دارم.....نه یار..!!!!

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت15:14توسط arefe | |

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت15:14توسط arefe | |

مردی نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت

برای دکتر تعریف کرد...

دکتر گفت به فلان سیرک برو،آنجا دلقکی هست...!

آنقدر تورا میخنداند که غمت را از یاد خواهی برد...

مرد لبخند تلخی زد و گفت:من همان دلقکم...!!!..

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت15:14توسط arefe | |

تا کجای قصه ها باید ز دلتنگی نوشت..؟

تا به کی بازیچه بودن در دو دست سرنوشت..؟

تا به کی با ضربه های درد باید دام شد..؟

یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد..؟

بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار..؟

خسته ام از زندگی با غصه های بی قرار...!

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت15:8توسط arefe | |



غمزده عشق

غم

برای خیانت هزار راه وجود داره...

اما هیچکدام به تلخی تظاهر به دوست داشتن

                 *...کثیف نیست...!*

نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم آذر 1391ساعت 14:7 توسط arefe| نظر بدهيد

تلخ ترین قهوه ی جهان هم نتوانست روی تلخی حرفای تورا کم کند...!!

زبان لعنتی ات سم ترشح میکند.....

نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم آذر 1391ساعت 14:5 توسط arefe| نظر بدهيد

هیس....حرف نزن...صدای نفس هایت را بیشتر از دروغ هایت دوست دارم....!


نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم آذر 1391ساعت 14:4 توسط arefe| نظر بدهيد

نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم آذر 1391ساعت 14:2 توسط arefe| نظر بدهيد

من غم برای خوردن بسیار دارم

تو برایم لقمه نگیر...

نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم آذر 1391ساعت 13:59 توسط arefe| نظر بدهيد

آمدی چه زیبا...گفتم دوستت دارم...

چه صادقانه پذیرفتی و چه فریبنده آغوشم

برایت باز شد...

چه ابلهانه!با تو خوش بودم...

چه کودکانه!همه چیزم شدی،چه زود...

بخاطر یک کلمه مرا ترک کردی...

چه ناجوان مردانه...

نیازمندت شدم چه حقیرانه وازه غریب

خداحافظی به میان آمد...

چه بی رحمانه!من سوختم،چه عاشقانه...

ولی هنوزهم دوستت دارم....غریبه....!!


نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم آذر 1391ساعت 13:51 توسط arefe| نظر بدهيد

گفت خدانگهدارت ورفت....

آدمها چه راحت مسولیتشان را گردن دیگران

می اندازند...!!

نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم آذر 1391ساعت 13:42 توسط arefe| نظر بدهيد

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت15:7توسط arefe | |